تاریخ حکومت کوروش هخامنشی
کوروش هخامنشی معروف به کوروش بزرگ یکی از بزرگان قوم پارس بود که در راه گسترش قلمروی ایران تلاش بسیار زیادی نمود و با سختی های زیادی دست و پنجه نرم کرد.
هخامنش
هخامش نیای کوروش و فرمانده پارسیان در زمان خودش بود و در سده 8 (پ. م ) برای جنگ با شاه جوان آشوری با پادشاه عیلام متحد می شود. نتیجه این اتحاد پیروز شدن سپاه عیلامی و پارسی بر پادشاه آشوری بود و درنهایت پادشاه عیلام برای سپاسگزاری از جنگ افزارهایی که پارسیان در اختیار عبلامی ها قرار داد بودند ، به آنها اجازه داد که به قلمرو فرمانروایی کوچ کنند.
لوح های دیوانی که در شوش بدست آمده اند ، نشان می دهند که پارسها در حدود سال 658 (پ. م ) در سراسر قلمرو کشور عیلام سکونت داشتند. به این ترتیب پارسها به سرزمینی دست یافتند که در تحولات بعدی تاریخ به میهن همیشگی شان بدل شد.
کوروش بزرگ
نام این پادشاه را چنین نوشته اند: در سنگ نوشته های او و دیگر شاهان هخامنشی به ربان پارسی کهن بصورت کورو یا کوروش آمده است. در تورات- کوروش و به زبان یونانی- کوروس است که بعدا این نام در زبان رومی باستان به سیروس یا سایروس دگرگون شده است.
بنا به گفته تاریخ نویسان یونان باستان آستیاگ یا اژدهاک (پادشاه مادها) ، بر اثر خواب ترسناکی که دیده بود ، دختر خود را که ماندان یا ماندانا نام داشت به کمبوجیه یا کامبیز داد. کمبوجیه از خانواده نجیب پارسی بود. پیش آمدها و رویدادهایی که در زمان کودکی او روی می دهد آمخیته به افسانه های زیادی است.
مبارزه کوروش با آستیاگ
کوروش در زمان جوانی تصمیم می گیرد که قوم پارس را متحد کند تا بتواند بر علیه آستیاگ وارد جنگ شود. هارپاک که از درباریان و خویشاوندان آستیاگ بود در این راه کمک زیادی به کوروش کرد و درنهایت آستیاگ پس از 35 سال پادشاهی سرنگون می شود. ولی کوروش او را نکشت و نزد خود نگاه داشت. کوروش تعدادی از مغان مادی را کشت ، چون مخالف او بودند. او توانست اکباتان یا هگمتانه (همدان امروزی) پایتخت دولت ماد را تصرف کند. کوروش در سال 555 ( پ. م ) دژ مادی را تسخیر کرد که تاریخ نگاران یونانی آنرا بنام پاسارگاد نوشته اند. نام دیگر پاسارگاد مشهد مرغاب است چون شهر پاسرگاد بر روی دشت مرغاب ساخته شده بود.
از نو آوری های کوروش چاپارخانه دولتی یا پست خانه و گردونه چهار اسبه (گونه ای گاری) است که در کناره های آن تیغه هایی فلزی برای نابود کردن سربازان دشمن جاسازی شده بود.
مبارزه کوروش با پادشاه کشور لیدیه
با تسخیر هگمتانه در سال 559 (پ . م ) پادشاهی کوروش آغاز می شود. سپس کوروش با کروزوس پادشاه کشور لیدی (لیدیه) جنگید و او را شکست داد. او سرانجام توانست شهر سارد طلایی را تصرف نماید. با تسخیر لیدیه کشورهای ایران و یونان هم مرز شدند. چون کشور لیدیه در آسیای صغیر قرار داشت. کوروش کروزوس را اسیر کرد و به همراه خود به ایران آورد و یک پارسی بنام تابالوس را به فرمانروایی سارد گماشت. او برای اینکه اعتماد خود را به اهالی لیدیه نشان دهد یکی از نزدیکان سابق کروزوس بنام پاکتیاس را مسئول اداره امور مالی و حفظ خزاین نمود. ولی پاکتیاس تصمیم گرفت با خراینی که کوروش به او سپرده بود ، لشکری فراهم آورد و پارسی ها شکست دهد. بنابراین سر به شورش برداشت و شهر اراک را محاصره نمود. کوروش یک سردار مادی بنام مازارس را برای برقراری نظم و دستگیری پاکتیاس به سارد فرستاد که در نتیجه پاکتیاس دسگیر شد و دوباره نظم به سارد بازگشت.
بعد از این واقعه کوروش مشغول رفع اغتشاش از فرنگیه و کاریه شد. هر دوی این کشورها در ناحیه آسیای صغیر قرار داشتند.
حمله کوروش به ارمنستان
کوروش به فکر حمله به ارمنستان افتاد ، چون پادشاه ارامنه به دولت ماد خراج و مالیات پرداخت نمی کرد و قشون و سرباز به کمک مادها نمی فرستاد. بنابراین کوروش به بهانه شکار با چند سواره نظام وارد قلمروی ارمنستان شد و به کیاکسار حاکم مادها گفت که شما سپاهی را گرد آورید و در نزدیکی مرز ارمنستان نگه دارید تا من هرگاه موقعیت را مناسب تشخیص دادم سپاه شما به ارمنستان بتازد. کیاکسار نیز چنین کرد و در نتیجه کوروش به راحتی توانست ارمنستان تصرف نماید.
انگیزه جنگ کوروش با کلدانی ها به علت حمله آنها به ارمنستان و دزدی و تاراجی بود که کلدانی ها انجام می دادند. البته انجام این کار از سوی کلدانی ها به علت تنگدستی و نداشتن زمین کشاورزی مناسب بود. پس از درخواست صلح از طرف کلدانی ها ، کوروش یک تفاهم نامه صلح بین آنها و پادشاه ارمنستان به امضا رسانید. بر طبق آن پادشاه ارمنستان پذیرفت که زمین کشاورزی مناسبی را به کلدانی ها بدهد و در مقابل آنها تعهد کردند که اجازه چرای دامهای ارمنی را در چاگاههای خود بدهند و دیگر دست از چپاول و دزدی اموال ارمنی ها بردارند.
یورش کورش به آشور و بابل
بابل در آن زمان شهری بسیار زیبا و ثروتمند بود و برابر نوشته های هرودوت و دیگر تاریخ نگاران یونان باستان ، دارای دژهای بسیار استواری بود که در پیرامون رودخانه فرات ساخته شده بودند. مردم بابل در آن زمان بیشتر از راه بازرگانی روزگار می گذراندند و باورهای ویژه ای به خدایان داشتند. بیشتر مردم بابل به قدرت ساحری و جادوگری کاهنان معبدها و بت پرستی اعتقاد داشتند.
حمله کوروش به بابل و آشور در سال 539 (پ .م ) رویداد ، گویا به انگیزه قتل پسر یکی از درباریان بابلی بنام گبربایس بود که به کوروش پناهده شد و دژ خود به همراه غذای فراوان در اختیار کوروش و سپاهیانش قرار داد. در مقابل از کوروش خواست که به بابل حمله کند و پادشاه آنجا را از بین ببرد ، چون او پسرش را کشته بود. از آن گذشته کوروش هواداران زیادی در بابل داشت که او را ترغیب به تسخیر آن شهر می کردند. نتیجه جنگ کوروش و پادشاه بابل ، شکست بابل بود. با این پیروزی کوروش مهمترین کشور همسایه ایران را در اختیار گرفت و بیانیه حقوق بشر خود را که تضمین کننده آزادی در دین ، عقیده و محل زندگی بود ، صادر نمود.
چیرگی ایران بر فنیقیه و فلسطین
پس از تسخیر بابل ، کشور کلده با شهرهای کهن سومر و اکد و کلیه مستعمرات کشور سابق بابل جز ایران گردید. از جمله این کشورها فنیقیه بود. فنیقی ها مردمی بودند سامی نژاد ، که در حدود2500 سال پیش از زایش مسیح از عربستان سر بر آوردند و بعدها بین دریای مغرب (مدیترانه) و کوه های جبل لبنان خانه گزیدند. فنیقی ها میگفتند که وطن اصلی آنها کرانه های خلیج فارس بوده است. آنها همچنین خودشان را کنعانیان می نامیدند. فنیقیه عربی شده نامی است که یونانی ها به این کشور داده اند وبه معنی الهه آفتاب سرخ است. کیش آنها شرک و بت پرستی بوده است. فنیقی ها چون بین بابل و مصر قرار داشتند ، از هر دو تمدن تاثیر گرفته اند. آنها دارای بازرگانی بسیار گسترده ای بودند که از غرب تا جزایر انگلستان و از شرق تا ناحیه بغاز مالاگا در نزدیکی هندوچین را شامل می شده است. آنها همچین در آفریقای جنوبی هم دارای مستعمراتی بودند. فنیقی ها نخست پیرو کشور مصر بودند سپس در سده 8 (پ. م ) تحت سلطه آشوری ها و در اوایل سده 6 (پ. م ) به تصرف بابلی ها درآمدند. پس از فتح بابل بدست کوروش آنها جزو کشور ایران گردیدند. اختراع رنگ ارغوانی یا یافتن جانوری که این رنگ از آن گرفته می شود (احتمالا ماهی مرکب) ، اخراع شیشه و اختراع الفبا را به فنیقی ها نسبت می دهند. برخی از دانشمندان غربی بر این باورند که الفبای لاتین از خط عبری گرفته شده است و در کشورهای اروپایی گسترش پیدا کرده است.
چیرگی شاهنشاهی هخامنشی بر فنیقیه دو دستاورد مهم برای ایران داشت:
1-تمام کشتی های فنیقی در اختیار دولت ایران قرار می گرفت و توان نیروی دریایی ایران بیشتر
می شد.
2-ایران با دردست داشتن کشور فنیقیه به گونه ای غیرمستقیم می توانست از مستعمرات آن کشور در خاورمیانه و آفریقا بهره برداری کند.
در همین دوران کشور فلسطین هم دست نشانده ایران شد.
حمله کوروش به ماساژت ها و کشته شدن او
پس از تسلط کوروش بر فنیقیه و بابل ، او خواست ماساژت ها را هم مطیع شاهنشاهی ایران کند. ماساژت ها چنانکه هرودوت می نویسد: مردمی بودند که از لحاظ خشونت و تندخویی معروف بودند. با این حال هرودوت از آنها به عنوان ملتی شجاع و بزرگ یاد می کند. آنها در اطراف رود سیحون ( ماورالنهر ) زندگی می کردند. بعضی ها این مردم را سکایی می دانند.
انگیزه لشکرکشی کوروش به شمال شرقی ایران متعدد است. برای نمونه می گویند که کوروش ابتدا به ملکه ماساژت ها که بیوه پادشاه آنها بود ، پیشنهاد اتحاد داد و حتی از او خوستگاری کرد ، اما ملکه ماساژت ها از آن بیم داشت که کشورش در دست شاهی که تمام منطقه را تسخیر کرده بود ، گرفتار شود. در نتیجه پیشنهاد کوروش را رد کرد. اما کوروش با راهنمایی بزرگان و درباریان خود و با ترفندهای ویژه ای به کشور آنها حمله می کند و سربازان هخامنشی موفق می شوند پسر ملکه ماساژت ها اسیر کنند. ملکه از ترفندهای کوروش بسیار ناراحت می شود و با باقی مانده سپاهیان خود به ایرانیان حمله می کند. در این نبرد کوروش پس از 28 سال پادشاهی کشته می شود و سپاه ایران شکست می خورد. این رویداد در سال 530 (پ. م ) واقع شد. البته کوروش توانست به اعماق قلمروی سکاها نفوذ کند و ازآمودریا هم بگذرد ولی بخت با او یار نبود. برابر نوشته های هرودت کوروش قبل از جنگ با ماساژت ها در خواب دیده بود که داریوش پسر بزرگتر هیستاسپ (ویشتاسب) ، بر روی دو شانه اش پرهایی دارد که با یکی آسیا را پوشانده و با دیگری بر اروپا سایه افکنده است. داریوش در آن زمان نتها بیست سال داشت و در پارس بود ، کوروش از دیدن این خواب بسیار هراسان شد و اندیشید که شاهزاده جوان در فکر فرو ریختن شهریاری او است. بنابراین دستور داد که داریوش را از پارس به نزد او بیاورند. آنگاه کوروش به نگرانی مهم تر خود که جنگ با ماساژت ها بود برگشت ، اما متاسفانه در نبردی که روی داد کشته شد.
پس از کشته شدن کوروش در جنگ پیکر او را احترام به پارس منتقل کردند و با آیین ویژه نظامی و درباری در محل پاسارگاد کنونی به خاک سپردند. رهبر و گرداننده اصلی آئین خاکسپاری کوروش ، داریوش بود که سخنرانی مفصلی در مورد جنگ ها و خصوصیات اخلاقی خوب کوروش و کارهای نیک او ایراد کرد.
به هرحال سرانجام هر کس مرگ است و شکست کوروش در واپسین جنگ اگر چه بسیار سخت بود ولی اهمیت چندانی نداشت چون شاهنشاهی هخامنشی همچنان به حیات خود ادامه می داد.
یا علی مدد....
دوست داشتن«همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن» است
دوست داشتن برتر از عشق است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. امّا دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد.
عشق در قالب دلها ، در شکلها و در رنگهای تقریبا مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، امّا دوست داشتن در هر روحی جلوهای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و روحها، بر خلاف غریزهها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، میتوان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست.
عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمیاندیشد که کیست؟ یک(( خود جوشی ذاتی)) است، و از این رو همیشه اشتباه میکند و در انتخاب به سختی میلغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه، میان دو بیگانه نا همانند، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمیبینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را می توانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند، احساس میکنند که هم را نمیشناشند و بیگانگی و نا آشنایی پس از عشق- که درد کوچکی نیست- فراوان است.
امّا دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید میآید، و در حقیقت، در آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند، و پس از «آشنا شدن» است که «خودمانی» میشوند- دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو درباستیها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بهسادگی از زیر دست احساس و فهم میگریزد- و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس میشود و از این منزل است که ناگهان، خود به خود، دو همسفر بهچشم می بینند که به پهندشت بیکرانه مهربانی رسیدهاند و آسمان صاف و بیلک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک صمیمی «ایمان» در برابرشان باز میشود و صمیمیت نرم و لطیف- همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایشش مناره تنها و غریب آن را به لرزه می آورد- هر لحظه پیام الهام های تازه آسمان های دیگر و سرزمینهای دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را به همراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ ، هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند.
عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی «فهمیدن» و «اندیشیدن» نیست. امّا دوست داشتن، در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق می برد.
عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند و دوست داشتن زیباییهای دلخواه را در دوست «دوست» میبیند و مییابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوستداشتن صداقت راستین و صمیمی، بیانتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
عشق بینایی را میگیرد و دوستداشتن میدهد.
عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار اطمینان.
عشق همراه با شک آلوده است و دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر. از عشق هر چه بیشتر مینوشیم، سیرابتر میشویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنهتر. عشق هر چه دیرتر میپاید کهنهتر میشود و دوستداشتن نوتر.
عشق نیرویی است در عاشق، که او را به عاشق میکشاند، و دوستداشتن جاذبهای است در دوست، که دوست را به دوست میبرد. عشق، تملک معشوق است و دوستداشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی- که طبیعت سخت آنرا دوست میدارد- سرگرم شود، و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترسآور آدمی در ایمان در این بیگانه بازار زشت و بیهوده.
عشق لذت جستن است و دوستداشتن پناه جستن. عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن«همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن» است.
دکتر علی شریعتی
یگانه انگارى (Monism) دیدگاهى است که معتقد است تنها یک نوع جوهر در جهان وجود دارد. «باروخ اسپینوزا»، براى تبیین رابطه بین ذهن و جسم قائل به «یگانه انگارى» بود، وى نظر دکارت را مبنى بر اینکه جسم و ذهن با وجود ماهیت متباینشان مى توانند با یکدیگر تعامل داشته باشند، مورد انتقاد قرار داد.
او معتقد بود تنها یک جوهر وجود دارد و آن هم «خدا» است. جهان روانى و مادى از منظر او؛ جوهراً با هم تفاوتى ندارند بلکه آنها وجوه مختلف جوهر واحد یعنى خدا هستند. از دیدگاه اسپینوزا، دیگر تعاملى بین ذهن و جسم وجود ندارد، چون حالت هاى مادى و روانى وجوه مختلف یک رویداد واحد هستند. اما مشکل مهمى که با این دیدگاه به وجود مى آید، مسئله اختیار انسان است. نظریه اسپینوزا با اختیار انسان سازگار نیست.
اسپینوزا معتقد است، وقتى شخصى تصمیم به انجام کارى مى گیرد، تجارب گذشته و وضع جسمى و روحى و قوانین طبیعت در آن لحظه او را به انجام کار، سوق مى د هند.
اسپینوزا، در واقع، جبرى گراست و اعتقاد دارد که ما بخشى از طبیعت، به عنوان یک کل، هستیم و باید از نظم آن پیروى کنیم.
«لایب نیتس» نیز براى حل مشکل رابطه ذهن و جسم یا به عبارت دیگر روح و جسم به نوعى «یگانه انگارى»، معتقد است که «یک گرایى روحى»، نام دارد. از دیدگاه لایب نیتس، جسم، از تعداد بى شمارى ذره هاى زنده و روحى یا «موناد» ساخته شده است و خداوند از روز ازل بین موناد جسم و روح، هماهنگى برقرار کرده است و کلیه حالات روانى و تمام حرکات بدن را مقابل هم قرار داده است. لایب نیتس آن را «هماهنگى از قبل برقرار شده» مى نامد.
پیشرفت هاى اخیر در حوزه هاى نور و فیزیولوژى، روان شناسى و فلسفه، دیدگاه ما را نسبت به قبل تغییر داده است و فهم ما را از مسائل افزایش داده اند. بیشتر فیلسوفان برخلاف دکارت راه اسپینوزا را در پیش گرفتند و نظریه هاى یگانه انگار عالمانه ترى را ارائه دادند. نظریه هایى چون «فیزیکالیسم»، «پدیدار گرایى»، «یگانه انگارى بى طرف»، «کارکردگرایى»، «مکتب اصالت حذف»، «تحویل گرایى» نمونه اى از آنها است. «ماتریالیسم» که نظریه یگانه انگارانه اى براى تبیین تعامل ذهن و جسم است، در واقع شکل یکپارچه ترى از «فیزیکالیسم» است.
پوزیتیویست هاى منطقى از مبدعان این نظریه (فیزیکالیسم) بودند. آنها معتقد بودند که گزاره هاى مشاهده اى نباید راجع به داده هاى حسى باشند بلکه باید راجع به اشیاى فیزیکى باشند. در این دیدگاه براى هر جمله، جمله اى متناظر با آن در زبان فیزیکى وجود دارد به طورى که هر دو جمله قابل ترجمه به هم هستند. در دیدگاه «فیز یکالیسم»، مثلاً «شخصى اکنون هیجان زده است»، یعنى ساختار بدنى او، ضربان قلب تند، تنفس سریع، پاسخ هاى پرحرارت و حرکات سراسیمه دارد. چون در این صورت، که فیزیک گرایانه تفسیر شود، این حالت ها قابل آزمون است و در غیر آن براى دیگران بى معنى است.
«ماتریالیسم» را به دو صورت «نرم» (soft) و «سخت» (hard)، تقسیم کرده اند. «ماتریالیسم» بر این ادعا است که تنها ماده اصالت دارد اما واقعیت ذهن را نیز مى پذیرد ولى آن را موجودى مستقل نمى داند. «مکتب اصالت حذف» و «تحویل گرایى» دو نوع رویکردى از «ماتریالیسم سخت» است و تبیین رابطه بین ذهن و جسم از طریق «Supervenience» که نوعى رابطه خاص است، بدون آنکه وابستگى على در میان باشد، «ماتریالیسم نرم» مى گویند.
اشکال ماتریالیسم سخت را مى توان در قالب «رفتار گرایى منطقى» (logical behaviorism) توضیح داد. «گیلبرت رایل»، فیلسوف بریتانیایى و از حامیان پوزیتیویسم منطقى، نماینده پیشگام این دیدگاه است. به طور دقیق تر، رفتار گرایى منطقى همان آموزه فیزیکالیسم است. «رفتار گرایى منطقى» یا به عبارت دقیق تر «رفتار گرایى تحلیلى» مدعى است که حالت هاى روانى، صرفاً چیز هایى درباره پاسخ هاى رفتارى افراد به تاثیرات محیطى است. از این پدیده مثلاً شرم مشخصه هیچ عینى نیست، شرم، تنها یک واژه است که آ مادگى براى برافروختگى چهره و رفتار ناشیانه را نشان مى دهد.
بابک نیک قلب
نقد تطبیقی آثار کوئیلو و کاستاندا
کارلوس فوئنتِس یک جا در رمان خویشاوندان دور به سه روند اندیشه در کشورش مکزیک و همهی آمریکای لاتین اشاره میکند. او مینویسد پس از پایان جنگ جهانی اول روشنفکرانی که در این قاره میزیستند، یا زیر نفوذ اندیشههای انقلابی نظریه پردازان و رهبران فکری انقلاب کبیر فرانسه از گونهی روسو و ولتر بودند یا شخصیتهایی که به نوعی تفکری ضد انقلابی از گونهی اوگوست کنت داشتند و سرانجام اندیشمندانی که نه به سنتهای انقلابی آنان و نه به " دین انسانیت " اینان، بلکه به ذهنیت عقل ستیز و اشراق گرای بِرگسون باور داشتند. (1) این طبقه بندی نیز امروز به گونهای اندک متفاوت در میان روندهای ذهنی چیره بر ادبیات آمریکای لاتین محسوس است : نویسندگانی مانند آستوریاس و گارسیا مارکز به سنتهای انقلابی این قاره نزدیکند ؛ شخصیتهایی چون فوئنتس و بورخس ذهنیتی غیر انقلابی ، اصلاح طلبانه و محافظه کارانه دارند و نویسندگانی نظیر کارلوس کاستاندا و پائولو کوئلیو به ذهنیت اشراقی گرایش دارند. و در این نوشته ما را با گروه اخیر، کار افتاده است .
برجستهترین ویژگی در آثار کوئلیو، ذهنیت فردی، درونی و اشراقی اوست . مطابق آنچه در دانشنامهی Wikipedia آمده او پس از تجربهی یک دورهی ذهنیت اجتماعی و آنارشیستی کوتاه مدت خود ـ که در جوانی زیر تأثیر اندیشههای عـــارف انگلیســی الیســتر کــــــراولی ( Aleister Crowley ) قرار گــــرفت و به فکـــر استقرار تنها " جـامعهی آرمانی ممکــن " (Alternative Society) افتاد و مرارت حبس چشید ـ از ذهنیت اجتماعی روگردان شد و با انتشار والکیریها ( The Valkyries ) در 1992 یعنی در سالهای میانی عمر یکسره به عرفان درغلتید و به این باور رسید که رهایی اجتماعی در رستگاری فردی و شناخت نیروهای توانمند درونی اوست نه در ستیز بی فرجام اجتماعی . از " جهاد اصغر " که مبارزه ی اجتماعی ـ سیاسی بود ، روی برتافت و به " جهاد اکبر " آهنگ کرد که ستیزی درونی و فردی است و سالک، خود را دشمن خویش می پندارد. پس به تزکیه و تعلیم روی میآورد تا با بهره جویی بهینه از آموزههای عرفان و رازآموزی بومی و سرخپوستی باستان، آلایش از روان بزداید و با گذر از عشق زودگذر ( اِروس ) به محبت پایدار ( فیلوس ) و سرانجام به عشق الهی و جاوید ( اَگاپه ) فرارود. آنچه آثار این نویسندهی عارف پیشهی برزیلی را به خوانندهی ایرانی نزدیک میکند ، همانندی غریب همین آموزهها با تعالیم صوفیه در آثار بزرگ عرفانی ما به ویژه در منطق الطیر و مثنوی معنوی است. ناگــزیری از طــــی مراحل طریقت و سرسپردگی به پیر و مرشد ( ناوال ) و باور به این دقیقه که " سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها " رمان های وی را با ذهنیت عرفانی ما مأنوستر می سازد